سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۴:۱۷

قصه‌گوی راه‌یافته به مرحله نهایی بخش دیجیتال جشنواره «نهال امید»:

قصه‌گویی، انگیزه‌ کودکان به کتاب و کتابخوانی را افزایش می‌دهد

آیدا مجاور

آیدا مجاور گفت: قصه، باعث رشد عاطفی، اجتماعی و شناختی کودکان می‌شود و قوه تخیل، خلاقیت و مهارت‌های زبانی آن‌ها را تقویت می‌کند و در نهایت انگیزه‌ کودکان به کتاب و کتابخوانی را افزایش می‌دهد.

به گزارش اداره‌کل روابط عمومی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، آیدا مجاور، کتابدار ۳۶ ساله کتابخانه مرکزی ارومیه و از راه‌یافتگان به مرحله نهایی سومین دوسالانه ملی قصه‌گویی «نهال امید» در بخش دیجیتال، قصه را عاملی برای رشد عاطفی، اجتماعی و شناختی کودکان، تقویت قوه تخیل، خلاقیت و مهارت‌های زبانی آن‌ها و افزایش انگیزه‌ کودکان به کتاب و کتابخوانی عنوان کرد.

وی اظهار کرد: قصه‌ای که برای شرکت در سومین دوره جشنواره قصه‌گویی نهال امید انتخاب کردم و در مرحله نهایی نیز به رقابت خواهم پرداخت، از قصه‌های نوستالژیک ما با عنوان «مرغ سرخ پاکوتاه» از نوشته‌های پروین دولت‌آبادی است که مناسب برای گروه سنی خردسال است.  

این قصه‌گو افزود: از مهمترین اهداف این جشنواره، ترویج قصه‌گویی و نقالی است و ازجمله انگیزه‌های مهم من برای شرکت در این جشنواره، وارد شدن به فضای رقابت با قصه‌گویان کشوری و علاقه‌مند کردن اعضاء و افزایش انگیزه کودکان به مطالعه و کتابخوانی است. یکی دیگر از انگیزه‌های اصلی برای شرکت در سومین دوره، عشق به کودکان و انجام کاری برای آن‌ها است تا دقایقی چشم روی هم بگذارند و به یک قصه آهنگین با محتوای خوب گوش کنند، زیرا این قصه‌هاست که باعث رشد عاطفی، اجتماعی و شناختی کودکان می‌شود و قوه تخیل، خلاقیت و مهارت‌های زبانی آن‌ها را تقویت می‌کند و در نهایت انگیزه‌ کودکان به کتاب و کتابخوانی را افزایش می‌دهد.

وی با اشاره به فضای رقابتی در استان آذربایجان‌ غربی اظهار کرد: در استان، همکاران قصه‌گوی بسیاری داریم که به صورت حرفه‌ای برای گروه‌های سنی مختلف قصه‌گویی‌ می‌کنند و این امر باعث شده بود فضای رقابتی سختی ایجاد شود و کار داوری آثار با دشواری همراه شود و  همکاران با چالش‌ها و فرصت‌هایی که در پیش‌رو دارند بدون شک می‌توانند جزو موفق‌ترین‌ها در این زمینه باشند.

مجاور در پایان به بیان یکی از خاطرات خود در زمینه کار با کودکان و قصه‌گویی پرداخت و گفت: با توجه به اینکه کتابدار بخش کودک بوده‌ام و هر هفته برای کودکان قصه‌گویی می‌کردم، خاطرات شیرین زیادی دارم. در یکی از جلسات قصه‌گویی درست قبل از آنکه قصه را آغاز کنم، خبر بسیار بدی را دریافت کردم و آن هم فوت همسر یکی از دوستان بسیار صمیمی‌ام بود؛ با توجه به اینکه بیش از ۳۰ کودک مهمانم بودند و چشم‌ها خیره به من بود تا قصه را آغاز کنیم، تمام سعیم را کردم که با همان شور و شوقی همیشگی و در فضایی شاد قصه‌گویی کنم. بعد از قصه‌گویی، شروع کردیم به پرسش و پاسخ درباره دارایی‌هایی با ارزش زندگی‌مان. بعد از اتمام جلسه یکی از اعضای خردسال نزدم آمد و با دست‌های کوچکش بغلم کرد و گفت: «خانم امروز مثل همیشه نبودید و چشمهایتان نمی‌خندید» و من متحیر ماندم از حس عمیق آن کودک، آن آغوش گرمش و دلگرمی که به من داد.

ارسال نظر

    • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
    • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.
3 + 1 =